پرونده جنایی

پرونده جنایی 2

پرونده جنایی: اتاق شماره ۱۳ – نسخه کامل

در یکی از شهرهای شمال ایران، خانه‌ای قدیمی در خیابان فرعی و تاریک، مدت‌ها بود خالی مانده بود. تا اینکه مردی مرموز به نام «مهران نادری» آن را خرید. همسایه‌ها از او چیزی نمی‌دانستند؛ کسی که شب‌ها هیچ نور چراغی از خانه‌اش دیده نمی‌شد، اما گاهی صدای گام‌های سنگین و آهسته از طبقه دوم به گوش می‌رسید.

یک شب، زن همسایه، خانم ملکی، وقتی از پنجره به حیاط نگاه کرد، چیزی عجیب دید: سایه‌ای که پشت پنجره طبقه دوم می‌لغزید، اما وقتی او دوباره نگاه کرد، هیچ کسی آنجا نبود. ترسیده و لرزان، با اداره پلیس تماس گرفت.

کارآگاه رحیمی، مردی با تجربه و سابقه طولانی در پرونده‌های جنایی و روانی، مأمور رسیدگی شد. وقتی وارد خانه شد، بوی نم و کهنگی، ترکیب با بویی شبیه خون خشک‌شده، فضای خانه را پر کرده بود. نور ضعیف چراغ قوه او روی دیوارها لرزید و چیزی که توجهش را جلب کرد، اتاق شماره ۱۳ در طبقه دوم بود؛ در چوبی با رنگ تیره که انگار همیشه بسته بود.

روز اول بررسی خانه
کارآگاه رحیمی وارد اتاق شد. روی میز یک دفترچه کوچک بود، صفحاتش پر از نقاشی‌های وحشتناک: آدم‌هایی که چشمانشان بیرون زده بود، دهان‌هایشان باز و فریادکنان، خطوطی که از در و دیوار به سمت آنها کشیده شده بود. هر نقاشی احساس می‌شد زنده است، انگار از داخل دیوارها بیرون می‌آمدند.

اما عجیب‌تر اینکه هیچ یک از وسایل اتاق گرد و خاک نداشت، انگار تازه گذاشته شده بود، در حالی که خانه ماه‌ها خالی بود.

شب اول در خانه
کارآگاه تصمیم گرفت شب در خانه بماند. نیمه شب، صدای خش‌خش، جیغ و خنده‌ای عجیب و غیرانسانی از اتاق شماره ۱۳ بلند شد. وقتی به سمت در رفت، هوا سنگین و سرد بود؛ نفس کشیدن سخت می‌شد. در را باز کرد و چیزی ندید. اما دفترچه روی میز خودبه‌خود باز شد و صفحه‌ای تازه ظاهر شد: نقاشی مردی که کارآگاه را نگاه می‌کرد، با لبخندی که هیچ انسانی نمی‌توانست داشته باشد.

او دفترچه را برداشت، اما حس کرد چیزی از پشت سرش به او نگاه می‌کند. وقتی برگشت، هیچ کسی نبود، اما دیوار پشتش پر از اثر دست‌هایی بود که تازه روی رنگ دیوار نقش بسته بودند، انگار کسی از داخل دیوار به او دست زده باشد.

تحقیقات روز بعد
رحیمی به پرونده‌های قبلی مهران نادری دست یافت: مردی که به قتل‌های زنجیره‌ای مظنون بود، قربانیانش همگی ناپدید شده و هیچ جسدی پیدا نشده بود. همه قربانیان در بازه زمانی مشابهی، در نزدیکی خانه جدید مهران ناپدید شده بودند.

با بررسی خانه، کارآگاه متوجه شد اتاق شماره ۱۳ یک پنجره مخفی کوچک دارد که به زیرزمین می‌رسد. زیرزمین تاریک و مرطوب بود و بویی شبیه آهن و خاک مرطوب می‌داد. کف آن لکه‌های خشک خون به چشم می‌خورد و روی دیوارها با خط‌های عجیب، اعداد و حروف کشیده شده بود که هیچ معنایی برایش نداشت.

شب دوم
کارآگاه دوباره شب در خانه ماند. ساعت‌ها سکوت برقرار بود تا اینکه نیمه شب، دفترچه روی میز به شدت لرزید و باز شد. این بار، نقاشی تازه‌ای ظاهر شد: خود کارآگاه، گرفتار در خطوط دیوارها، با چشمانی که وحشت زده به او نگاه می‌کردند.

صدای خش‌خش از کف اتاق به گوش رسید، انگار کسی زیر زمین حرکت می‌کرد. چراغ قوه او ناگهان خاموش شد و تاریکی کامل خانه را پر کرد. چیزی سرد و مرطوب به پایش خورد، وقتی خم شد، متوجه شد که لکه‌ای شبیه خون تازه روی کف اتاق ریخته است.

او تصمیم گرفت فرار کند، اما در خانه قفل شد. هر در و پنجره‌ای که لمس می‌کرد، انگار خودش حرکت می‌کرد و او را عقب می‌کشید. دفترچه به هوا پرید و باز شد، جمله‌ای تازه روی آخرین صفحه نوشته شد:
«تو هم می‌توانی بمانی… اگر جرأت داری.»

سرنوشت کارآگاه رحیمی
صبح روز بعد، پلیس وارد خانه شد، اما کارآگاه رحیمی ناپدید شده بود. دفترچه پیدا شد، صفحات آن خالی بودند جز آخرین صفحه که تنها یک جمله رویش نوشته بود:
«اتاق شماره ۱۳ همیشه منتظر قربانی بعدی است…»

از آن روز، هیچکس جرأت نکرد وارد آن خانه شود. مردم شهر می‌گویند: اگر شب از کنار خانه عبور کنید، صدای جیغ و خنده‌های دیوانه‌وار از اتاق شماره ۱۳ می‌شنوید، انگار کسانی که ناپدید شده‌اند هنوز گرفتار دیوارها هستند…

دکمه بازگشت به بالا